&%$
می خواستم دروازه های شهر قلبم را بگشایم و هر آنچه دارم فرش پایت کنم که بیایی ،
اما!!!
بادم رفت مگر قلب من چند دروازه داشت؟!
نگاه کردم بیشتر از یکی نبود که آنهم باز نمی شد! چرا؟
بادم آمد اجازه خروج ندارم و هر آنکس که بخواهد که بیاید باید کلید داشته باشد .
پس بیا که مهمان این شهر سکوت فقط تویی.