سروش نیک پنداران کیان
نوشته هایی از احساس یک ایرانی

&%$

می خواستم دروازه های شهر قلبم را بگشایم و هر آنچه دارم فرش پایت کنم که بیایی ،

اما!!!

بادم رفت مگر قلب من چند دروازه داشت؟!

نگاه کردم بیشتر از یکی نبود که آنهم باز نمی شد! چرا؟

بادم آمد اجازه خروج ندارم و هر آنکس که بخواهد که بیاید باید کلید داشته باشد .

پس بیا که مهمان این شهر سکوت فقط تویی.

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 7 فروردين 1391برچسب:,

توسط eli |